loading...
طایفه کیانی(ارباب-روستایی-روشنایی-شیردل) وسرگذشت ان
اصغر ارباب (کیانی) بازدید : 744 پنجشنبه 11 شهریور 1389 نظرات (0)

ملک محمود شاه ابن ملک  فتحعلی

اینک شرح زندگانی اورا بر اساس ماخذ عدیده بیاوریم که به حق یگانه دوران خود وچون اخر وی به پیروزی دشمن انجامید قلم ها از شرح رشادت ومردانگی او باز ماند ولاجرم حق او ضایع وصفحات تاریخ از وجود ی ان راد مرد سیستانی اراستگی نیافت چون شرح زندگانی وی رابه کتابی مستقل نوشته بودم به لحاظ سادگی کار مصلحت دیدم که از کتاب جداگانه چشم بپوشم وهمه را اندر این کتاب بیاورم با همان شیوه نگارش که اجام یافته بود

_(وملک محمود ملک فتعلی را اندیشه ترک دیار در دل افتاد وبا جمعی از برادر زادگان وبرادر ونزدیکان یک دل روی به جانب تون:سیستان را به ملک اسداله بگذاشت . چون اراده ملک رنگ عمل پذیرفت وباجماعتی که زیاده بر دویستوپنجاه نفر پهلوان کیانی تبار می شدند گام به سرزمین تون نهاد شیوه مردمی شیوه مردمی پیش کرد واسباب بزرگی وی فراهم شد وبا وی یک دل شدند جملگی مردم تون وفراگرد وی جمع گشتند که ما را از ان سلطان که همه امور به خرافات در هم می امیزد وبا رمل واظطرلاب بر می خیزد وفرو می خسبد امیدی نیست هم این نکوست که خود مرد رزم است وبه میان مردم می گذاراند وبیامد فتعلی خان بیگلر بیگی مشهد با فوجی از مردم قزلباش ورستمدلان کیانی به مردی بیاستادند ملک محمود با مردمان خویشس به اندرون باره بود ولشکر قزلباش شهر را پیره گرفته بودند چون داد ودهش وتیر وتفنگ کاری از پیش نبرد پیر محمد نام را که از ملتمیدین فتعلی خان بود در پای دیوار قلعه اسیر گرفتند واو از بیم جان ملک محمود را ندا داد که از باره شهر بیرون ای وجنگ میدان در پیش گیر که او را توانی گرفت پس نیمروزیان شیردل شبانه یورش برده بر سر فوج قزلباش بتاختند وفتعلی خان بیگلر بیگی بدست ملک محمود کشته شد وشکست به لشکر وی افتاد تا همه گریختند وملک به استقلال بماند واوازه او در همه جا پیچید وتوانمند شد ومردان وی فزونی گرفت از کرد وترک وسیستانی وهم این سبب شد که بر قاین نیز دست یابد وملک حسین سلطان را به مهم انجا بگمارد چون در ارکان شاهی خلل پدیدار گشت وبیمایگان درباری شاه حسبن صفوی را اسباب براورد نیازها ی روحی ومادی خویش قرار دادند محمود میر ویس با شماری از مردم قندهار راهی کرمان شده در اندیشه چپاول شهر به پیره گیری پرداخت اما لطفعلی خان سردار ایرانی راه را بر وی گرفته شکستی سخت بر او وارد نمود ودر این هنگام بیجن سلطان لگزی که پیش از این حکومت فراه می داشت واینک به حکومت قندهار گماشته شده بود با سابقه دوستی ویگانگی که با ملک جعفر خان سیستانی داشت در این اندیشه شد که با همفکری او در براندازی محمود میر ویس چاره جویدپس او را به همراه دیگر ملوک زادگان نیمروزی از زندان قندهار رهانید ودر نهان به سوگند نشستند که دست در دست هم گذارند وکار محمود میرویس را یک سره سازند ونامه کردند به در بار شاهی به اصفهان که مارا با حکومت مرکزی ودستگاه شاهی شیوه یک رنگی است ودر ان اندیشه ایم که ریشه محمود بر کنیم وقندهار را به پایداری شاه بداریم تا ایران را خللی نرسد چون پیک از قندهار برفت بوسیله گروهی از هوا خواهان محمود گرفتار وراز انان اشکار گشت وانانکه سنگ محمود بر سینه می زندند پیک را بداشتند واز پی سوگند یک یک به قندهار وارد شده بر سر بیجین سلطان ووملک جعفر خان هجوم اورده ملک جعفر خان راکشتند واین اغاز فتنه شد به قندهار. چون این خبر به محمود میر ویس رسید کرمان را به شتاب تاراج کرده راهی قندهار شد وکارها را سامان بخشیده بار دیگر راهی اصفهان گردید ملک محمود که اینک لشکری سامان یافته ترتیب داده بود با ده هزار سوار رزمنده راه اصفهان را پیش گرفت تا محمود ویسرا سر جای خود بنشاند واصفهانیان در مانده را خبری بهتر از این نمی بودکه مردی از سرزمین نیمروز واز سلاله یعقوب لیث به نجات انان بر خاسته است هنگاهم که ملک با لشکر خویش به کاشان رسید گروهی از ارباب ریا شاه حسین را گفتند که محمود میر ویس وملک محمود در ان اندیشه اند که مهم این ملک را به کام خود هموار سازند پیشاز انکه کاری از پیش برند ملک محمود را دستور فرمای تا به جایگاه خود بازگردد وشاه حسین نامه کرد که اگر چه خود ترا فرا خوانده ایم که ما به رای خویش کار محمود میرویس را سامان دهیم وملک محمود نامه نوشت واندرزها بگفت وسودی نبخشید  تا خویشتن را نکوهش کرد که همان بهتر که از وی بریده بودم که گونه شاهان مایه ننگ ایران اند . وباز فتعلی خان وزیر پیکی فرستاد که گویا ملک محمود را از سرنوشت سردار لطفعلی خان اگاهی نیست وگرنه رنج این راه دور ودراز را برخود هموار نمی ساخت  از من بشنو واین بارگاه پوسیده را بگذار وبرگرد که اگر جز این رفتار کنی با همان میل گداخته که سردار لطفعلیخان را کور کردند بینایی حویش را ازدست خواهی داد وملک محمود را پای رفتن به اصفهان سستوبه ناچار مردم ستم کشیده اصفهان را همچنان به حال خود گذاشته به جانب تون وقاین بازگشت ومردم را به نیکی بنواخت و به مهم انان پرداخت تا خبر رسید که در مشهد کار اوباش بالا گرفته است وبا زندانی کردن ملا رفیعای گیلانی واسماعیل خان سپه سالار که اسماعیل خان غلام میگفتند ایچکس را از اینان اسودگی نیست نه دخترکان نورس ونه زنان پرده نشین ونه پسر بچگان تازه سال را واگر ملک پا پیشگذارد مردم باوی هم اواز شوند وکار مشهد ملک را یک سره شود پس لشکر بیاراست وبه سوی مشهد بتاخت ودر این هنگام غدر کردن به اوباش شهر بر علیقلی خان حاکم واورا کشتند که پیشاز این خود از سوی همین اوباش بر کشیده شده بود وچون در برابر این بی خبران بی ادب ایستادگی کرده بود به خانه وی یورش برده او را سر به نیست کردند. (به سال 1134هجری )واسماعیل خان وملا رفیع گلانی نامه کردند که ملک محمود راشتاب کن که چون دیر شود این نابکاران کج رفتار خرمن هستی همه را برباد دهند وملک محمود در میان همهمه خوش باش مردم مشهد بشهر اندر امد چنین مگویند که حاج محمد پهلوان سرکرده اوباش شهر نیز ملک را نامه نوشته بود که اگر به شهر اندر ایی ترا بر نشانیم وخود کمر به خدمت بندیم واین نامه که بعد از گرفتن ترشییز به دست ملک رسیده بود زیوری جز نیرنگ نمی داشت وچون ملک محمود بر این نیرنگ اگاهی یافته بود با هوشیاری به شهر مشهد پا نهاد ورزمیان سینه ستبر برگرداگرد وی اسب می راندند تا ملک را از گزند اوباش اسیبی نرسد چون دیده ورخسار ملکی خاک مال بارگاه رضا گردید گام به چهار باغ نهاد وحاج محمد پهلوان که همواره در اندیشه کشتن ملک بود چیرگی نیافت هنگامی که ملک به چهار باغ فرود امد تدبیر ها بکار بست ومردان خویش را پیرامون باغ جاگزین نمود تا دیگر روز کار حاج محمد را یکسره سازد واو روز دیگر بیاید با جارچیان وچاووشاندور باش گوبه همراه طبل وکتل زنبورک وهنگامهای شد که ملک را به پرسش واداشت وبگفتند که این دور باش وچاووش برای حاج محمد است که به در گاه می اید ملک نیشخندی بزد وبماند تا حاج محمد به اندرون امد وپیش از او بزرگان ودولت مندان وابر مردان شهر وارد سرای ملک شده وهر یک فرا خور خویش جای گرفته بود چون حاج محمد وارد تالار شد در اندیشه جای خویش سر گردان بماند وملک بگذاشت تا لختی چند بماند پس ندا داد که در این تالار هرکس به جایی می نشیند که به روزگاران گذشته منشسته است وحاج محمد با سر افکندگی پایین مجلس بنشست جوشان وخوروشان وتاب نیاورد وبه خشم برخاست وبه رفت وبیش از چهار پنج هزار اوباش ودزد با وی همراه شدند. دیگر روز به سرای ملک نرفت وراه سرکشی پیش گرفت وپیام داد که همین امروز وفردا ملک را نیز چون علیقلی خان سر به نیست خواهم کرد.انانکه به سرای ملک رفتند چگونگی را به زبان اوردند وملک انگونه که شیوه ملوک کیانی بود کسی را فرستاد وزبان به اندرز گشود که به اندرون ای تا به اندیشه تو این ملک را سامان دهم وگر نه با کینه جویی تورا سودی نخواهد بود حاج محمد از مردم کوهپایه وستیز اندهای پلنگ خو وبد سگال می بود وچنین می پنداشت که پادشاهی ملک همپایه سرهنگی اوباش راه زن است پسبیهوده با کوردلی بیستاد وپیام داد ملک را که بامداد فردا کار ترا یکسره کنم چون فرستاده ملک پیام وی را بیاورد ملک اسحاق را با سه هزار تیرانداز وشمشیر زن چیره دست برای دستگیری وی گسیل داشت وبه جایگاه پهلوان جنگی سخت در گرفت وجنگیان ملک که از مردم نخی ولالویی می بودند مردانه یورش بردند وتفنگچیان حاج محمد را یارای ایستادگی نماند وکار انان به دشواری کشید وهمگی گریختند پس حاج محمد دل به دریا زده بابیست کس از مردان خویش دست از جان بشست وبه مردانگی از اندرون لشکر ملک اسحاق را گشوده از دروازه میر علی امویه بسوی زشک گریخت وملک اسحاق به تاراج بار وبنه حاج محمد بسنده کرد پس محمد بیک مروی مامویی که بیش از این مهم ترشیز را در دست داشت درخواست نمود که کار را به وی واگذارند تا حاج محمد را گرفته به سرای ملک اورد وبه رای ملک با پانصد کس از مردان جنگی برفت وقتعه زشک را پیره گرفت مردم قلعه از بیم جان خویش حاج محمد را گفتند که بهتر ان است که پهلوان به پای خود به نزد ملک رود تا بیسبب خون زنان وکودکان این قلعه نریزد واو پذیرفته وهمراه محمد بیک مروی راهی سرای ملک گردید وملک دستور داد تااورا که سرچشمه فتنه وفساد بود گردن زنند وانچه محمد بیک به زبان اوردکه من رهایی وی را به گردن گرفته ام پذیرفته نشد وسر او را بریده ولاشه او را به میدان شهر بیفکنندند تا اوباش به خود ایند واندازه نگهدارند .پس نامه وپیک فرستاد به خوانینو سرکردگانولایات خراسان وانان را به مهربانی وخوش زبانی به خواند تا به روز مشخص به نزد وی ایند تا یکرنگی ویکدلی انان اشکار شود وهمه بیامدند مگر انانکه باد بزرگی بسر بودوخویش تن بزرگتر از ملک می پنداشتند به این دیار عاشور خان وامام قلی بیکووقلیچ خان بیک ابیورد راه یگانگی سپرده وکمر به خدمت ملک بستند وملک انان را به گرمی بداشت وبه نواخت گاه رفتن ملک راه گفتند که نادر به ابیورد اراده سرکشی دارد پیش از انکه فتنه انگیزد وبه بد نهادی در کار ملک ایجاد کند میبایست کسی از گزیدگان درگاه را به مهم انجا گسیل دارند واو  محمد بیک مروی را که پیش از این حاج محمد پهلوان را به زیر لبه شمشیر تیز ملک کشانده بود واینک به کار قورچی باشی لشکر ملک سرگرم می بود به حکومت ابیورد سر افراز فرموده نادر رابه ایشک اقا سیگری ودیوان بیگی گری وی فرمان همایون نوشت ونوید ها داد که هرگاه یک جهتی پیشه سازی در شمار سرکردگان ما خواهی بود وهمه این امید ها بداد تا نادر را به نیرنگ بکشاند وکار او را یکسره سازد چون محمد بیک مروی از سوی ملک رتبه خانی گرفته ومحمد امین خان نامیده شده بود با پانصد سوار رزمی به ابیورد نزدیک شد نادر با گروهی از مردم ابیورد به پبشتاز شتافت واورا به گرمی پذیره گشت ومحمد امین خان نیز رفتار مهر امیز پیش کرد واین شیوه ببود تا ان روز که به افسون امامقلی بیک وقلیچ خان بیک که دشمنان دیرینه نادر بودنند بر وی خورده گرفته واو را خوابانیده وکتکی سخت زده از ابیورد براندند ونادر به درگز ببود وشب وروز خویش به باده خواری وصحبت همگنان می گذرانیدتا با ز پیشکشهای محمد امین خان مروی برسید از نقدینه واسب راهور واین بدستور ملک محمود بود که کوتاهی محمد امین رابشنید وراهایی نادر از چنگ وی نیک ندید پس پیام داد که او را به هر تدبیر باز گردان وبدار تا کار وی یکسره سازیم ونادر که خود در اندیشه تباهی ملک می بود بازگشت وبه خدمت محمد امین خان بابیورد بماند وباز اسباب اشوب شدند امامقلی خان وقلیچ خان وچشم شان یارای دیدن خرمی وخوشدلی نادر نمی بود که خود دسیسه او را نزد ملک محمود به بد نامی گشود ه بودند ومحمد امین خان اختیار خود بدست نادر سپرده به گفتار وی فرمان می راند واین نه زیبنده دشمنان نادر می بود ونه پسند رای ملک پس برفتند از ابیورد وباز دست به درگاه ملک بداشتند که ما را اسودگی خیال نیست مگر اور اکه در کار ملک اندیشه نا روا دارد به فرمان ملک برداریم وملک محمود انها را دلگرمی بخشید که خود اورا به چنگ اورده کار وی را یکسره سازم پس ملا رفیع گیلانی را بفرستاد با فرمانی که به نادر بنوشت واو رابخواند تا بسوی مشهد بشتابد وبه بارگاه مشهد باشد ونادر به مشهد امد وکمر خدمت به نادر بست ودر اندیشه پنهانی بود تا به زمان خود ملک را براندازد وملک نیز به تدبیر انجام وی بود وهیچ یک را گاه کردار پیش نمی امد تا ان روزی که نادر گروهی از سران افشار را که ملک را پاس می داشتند اماده ساخت تا وی را همراه باشند تا به میدان چوگان که به کشتزار گاو سلوک ترتیب یافته بود کار ملک را یک سره سازند وکاری از پیش نبردند ونادر را از پس این شکست اشفتگی خیال پسشامد که ملک به گفتار امامقلی بیک وقلیچ خان که از این راز اگاهی یافته بودند کشتن وی را فرمان دهد پس ان را به نیرنگ بفریفت وبه شکارگاه بکشت وراهی کلات شد وملک اگشت به دهان گزید که شکار از تیر رس وی گریخت ونامه کرد سر کردگان کرد را واخبوشان لشکر ارایید ونادر را کشته یا زنده به چنگ اورید تا پاداشی نیکو شما رافرستم وچنین نکردند که گروهی از انان هواخواه نادر می بودند وان گروه دیگر که به ملک دل می داشتند از پایان کار واتشی که نادر بر سر شان خواهد افروخت  اگاه کردنند ملک محمود را این گستاخی گران امده به حبوشان تاخت وبا لشکری اراسته به زیدانلو یورش برد وبسیاری از یران کرد را بکشت وان گرو را که به مردانگی بایستادند به قلعه زیدانلو پیره گرفت وتوپهای باره شکن بر سر انان فرو بارید وسواران ملک با دسته جات کرد پنجه در پنجه افکنده داد مردی ومردانگی دادند چون پنج روز بدینگونه گذشت چاشتگاه روز شیشم به توپخانه ملک ولوله افتاد واز شدت ان کاسته شد وملک محمود که دوش به دوش سواره می جنگید خویشتن را از دوسو ی درگیر یورش کردان وافشار یان دید پس به همراه پانصد سوار رزمنده که همواره ملک راه در میان میگرفتند به جانب توپخانه راه گشود وجنگیان افشار راپسراند ونادر بتاخت ونادر بتاخت بر سر نادر فرود امد وچنگ بالا گرفت چون دو لشکر به کارداد ودهش شمشیبر وسپر در امیختند ملک محمود را توان بکار گیری توپخانه نبود که دوست ودشمن نابود می شدند وبناچار پس کشید تا یورش سلحشوران کرد را که از خبو شان تا به چناران از زیر هر تپه وکتلی بر سر رزمیان ملک گلوله می بارید در هم شکسته به مشهد برسد ونادر بازگشت ورزمیان کرد و افشار را به قوچان گذاشت وخود راهی ابیورد شد( به سال 1135هجری)

چون ملک پا به دامن پاکیزه مشهد نهاد بفرمود تا باره های شهر را برکشیدند وتوپهای نو بریختند ونامه فرستاد به اسداله خان که به کندرک امور سیبستان می راند تا در خورد سه هزار شتر بادی تیز تک روانه مشهد سازد واز سیال های سیستان به نسبت سرانه مردم رزم اور روانه کند تا مهم وی در برابر دشمنی به سر سختی نادر به پیروزی انجامد ونیز زرگران چیره دست را بفرمود تا تاجی به شیوه ملوک کیانی بساختند وبه نگین های زیبا وگران این تاج را بیاراستند پس فرمان داد تا سکه محمودی بریزند که شاه خراسان بود که به رای خویش به مهم ملک پرداخت ونامه شاهانه نوشت به شهرها وروستهای خراسان وسیستان که پیش از این نیاکان ما بر این ملک فرمان می راندند اینک که از پی ادوار به حق خویش رسیده ایم فرمان همایون ما بر این است که شیوه چاکری ونمک خوارگی بجای اورده سرکردگان .میران کلانتران وکدخدایان به در گاه ما گام نهند تا از بخشش ونوازشهای ملک المولوکی ما برخوردار وبه جای خویش استوار شوند . چون ملک بهترتیب این مهم همت گذاشت نادر با گروهی از مردم کرد وافشار دگر باره به مشهد تاخت وبه نزدیکی طوس اردو زد وهمه روز بنای جنگ وگریز می گذاشت تا کار وی به دشواری کشید ودر برابر یورش جنگیان ملک تاب نیاورده ناچار به کلات گریخت (به سال 1136هجری)

وهم در این سال رضا قلی خان شاه طهماسب به مشهد تاخت وگروهی را که دل در گروه پادشاه بی تاج وتخت صفویه می بود این خبر خوش امد وبه مشهد ایجاد اشوب کردند ورزمیان ملک با توپخانه پر توان ملکی لشکریان رضا قلی خان را درهمک شکسته دست اشوب گران نمک نشناس را اویزه گردن ان بی مایگان بی سر نمودند ورضا قلی خان شرمسار اردوی ناپایدار خود را به طوس زد وبماند تامگر دری به روی او گشوده شود

واز شرمساری بدر اید واز پس سه ماه سرگردانی بناچار راهی قوچان شد وبسیاری مردم که با وی بودند پراکنده شدند واین به برکناری وی انجامید بفرمان شاه طهماسب پس ملک المولوک شاه محمود کیانی نژاد ملک اسحاق را روانه کرد به نیشابور تا فتعلی خان بیات را که بخود سری ایستاده بود گوشمالی دهد واو برفت ونیشابور را پیره گرفت وبا مردم بیات پنجه در پنجه افکند ونادر این خبر بشنید وبه یاری فتعلی خان و مردم وی شتافت وجنگی سخت کرد تا ملک اسحاق را پای سست شد وبه اندرون باغی بزرگی پناه برد ودر خورد یک صد کس مردان جنگجو چیره دست پاس وی می داشتند تا خبر به ملک محمود رسید وملا رفیع گیلانی را از مشهد به پا درمیانی فرستاد که مردی بزرگ ودانشمند می بود وهیچکس را یارای ایستادگی وسرپیچی در برابر گفتار وی نبود که وی را همگان ارج می نهادند وتا ان روز که ملک به خراسان زنده بود وستاره وقت وی تا بندگی داشت این بزر گوار گرداننده دستور دین میبود وبازوی ملک که خود به روزگاران پیش ملک محمود را برای سرکوبی اوباش فرا خوانده بود پس دوگانگی افتاد نادر وسرکردگان بیات را بر سر ازادی ملک اسحاق وچنین بود که نادر ملا رفیع را ازارج منهاد وپذیره درخواست وی شد وسرکردگان بیات منش بخشنده نادر را نمی داشتند واین کار را به دشواری کشاند وملا نامه کرد.

ملک محمود را که این سرکردگان بیات به گفتار من اندونه از ان نادر مگر خود پا پیش گذاری تا شاهد رهی گشوده شود وگر نه راهی جز زور وشمشیر نیستوملک محمود بتاخت به نیشابور وقدمگاه جنگی سخت در گرفت واز رزمیان کرد وبیات وافشار بسیاری کشته شدند وابراهیم بیک برادر نادر را زخمی سخت وارد امد پس همهمه به لشکر کرد افتاد وهر یک با اندک چیزی که به میدان جنگ بدست اورده بود راه خانه خویش گرفت ونادر با ناکامی به کلات رفت ونیشابور را ملک محمود شد

 از پس این پیروزی ملک المولوک به نیشابور فرود امد وفتعلی خان بیات به پیشواز وی بشتافت با سر کردگان شهر وراه دوستی پیشه کردند. چون ملک چوگنگی کردار را با ملک اسحاق را پرسید فتعلی خان پوزش ها خواست وباشرمساری گفت انچه بر او روا داشته ایم از سر نیک اندیشی بود وبه دین ترتیب وی را بداشتیم تا از گزند نادر بدور باشد اینک که ملک با اراده خویش بر دیده ما نهاده است ملک زاده ارجمند را  می رهانیم تا یگانگی ما پذیره گردد .وملک اسحاق را چشم به دیدار ملک الملوکی روشن گردید وبردست وی بوسه زد وملک محمود نیز وی را بنواخت ودلگرمی بخشید ودیگر بار مهم نیشابور را به فتعلی خان بیات واز پی نوازش ورهنمود بسیار راهی مشهد شد .وبه میان هلهله مردم با پای پیاده به استان پاک رضا رفت وچشم بران خاک پاک نور افزا بسایید واشک سپاس بریخت ودیگر روز تاج کیانی به سر نهاد وبارگاه ملکالمولکی وی به در بار شاهی مبدل شد از ان پس نه به شهر هر اوباشی را توان جنبشی ونه به بیابان  هر بندی را به ناپاکی یارای گشایشی می بود وملک تاجدار خشتی بکار بست واوازه پاکی وسر براهی مردم به همه جا بپیچید وان گروه از اوباش که این نمی پسندیدند با هم یکی شده به قلعه بفمج پناه اورده فتنه انگیختند وبسرها شان باد نادری دمیدند تا یک باره اوای نادر در قلعه پیچید واین اواز ناهنجار بگوش ملک المولوک رسید وفرمان داد ملک اسحاق را تا با گروهی بر سر این قلعه فرود امد ه وا کج خیالان گمراه را با شمشیر کمانی راست نماید .

وبیامد مردی از مردم بغمج بنزد ملکالمولوک واو را گفت که این اوباش که قلعه را به اشوب کشیده اند پیش کرده نادرند تا قلعه را بشورانند وملک را بدانجا کشانند وبدارند تا نادر بر ملک بتازد وکار وی یک سره سازد . ملک را این خبر نیک امد پس به پس به نفس خویش لشکر اراسته راهی بغمج شد ویک باره خود را با نادر روبرو دید وبر او بتاخت ودر اولین یورش در خورد دویست وچهل کس از مردان نادر را بیافکند وترس بر دیگران چیره گشت وهمه گریختند ونادر با گروهی اندک در گردابی از یورش لشکریان ملک گرفتار ماند وملک المولوک فریاد براورد که نادر را بگیرید وچون کار بر او تنگ شد دست از جان بشست وبی پروا بتاخت وتبر زین بزد تاراهی بیافت از میان لشکر ملک با دوکس از یاران خود جان به سلامت برده بسوی کلات گریخت ودیگر لشکرایان نادر نیز گریختند (به سال 1137هجری) این رزم به مکان اشتر پا رخ داد وهم در این رزم از زیادتی ساز وبرگ دشمن هر یک از رزمیان ملک را بهرهای رسید وملک به خوشدلی بازگشت وگروهی را از پی نادر روانه نمود . وباز ملکالمولوک لشکر به جانب خبوشان برد وبا توپهای باره شکن بارهها بیافکند وبه اندرون شهر راه یافت وسران کرد را بخواند وفرمانداد تا گروهی را سر بریدند وشماری را بداشت وپس از چند روز ازاد نمود وبه مهم مردم پرداخت وبماند تا پیک ازنیشابور بیامد که محمد خان ترکمن با شماری از سواران خویش به اندیشه گرفتن نیشابور پیش تاخته است واز سوی طهماسب میرزای صفوی فرمان می برد تا شهر را به نام او به چنگ اورد وفتعلی خان بیات نیشابوری نیز با وی هم اهنگ است چون ملک الملوک این خبر بشنید راه نیشابور پیش گرفت وبه زودی بر این شهر پیروز شد وتنها همین فتعلی خان را بکشت که نه مرد راستگوی بود وپیش از این یک بار نیز او را بخشیده بود . ومحمد خان ترکمن پس از شکست راه فرار پیش گرفت وملک الملوک راهی اسفراین گردید تا مگر طهماسب میرزا را به چنگ اورده کار وی را یک سره سازد .طهماسب میرزا خبر شکست محمد خان ترکمن را بشنید وبناچار راهی گرگان واز ان سوی راهی خبوشان گردید وملک الملوک به مشهد باز گشت با شکست محمد خان ترکمن طهماس میرزا ملک الملوک را که دشمن وی میبود توانمند بدید پس حسنعلی خان معیر الممالک را به نزد نادر روانه کرد وخود نیز به خبوشان نیز بماند وبا سران وسرکردگان کرد به بند وبست بنشست تا انان را با خویش تن یکدل نموده وفتعلی خان قاجار در این یکدلی سخت بکوشید چون پیام طهماسب میرزای صفوی به نادر رسید به خدمت وی شتافت ودو کس از یاران ملک الملوک که یکی طهماس بیک ودیگری چراغ بیک افشار می بودند وپیش از این سالها سر بر کف دست نهاده با جان ودل جانب ملکالمولوک     مداشتند واز وی بریده وسر به سپردگی نادر سپردند وبگفتند که مارا کشتن فتعلی خان بیات پندی نیک شدکه این ملک محمود چون پایداری یابداز خون ما نیز نگذرد همان به که نادر را هم اهنگ شویم تا طهماسب میرزای

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
این وبلاگ جهت شناسایی طایفه کیانی در سیستان ووابستگان دیگر در شهرهای مختلف ایران ایجاد شده است در صورت هرگونه اطلاعات درقست نظرات مکتوب ن
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 125
  • بازدید کلی : 10,416
  • کدهای اختصاصی
    'javascript' src='http